بُرشی از کتاب "اعزامی از شهرری"| جبهههای کردستان
با این اوصاف و با وجود همه مخالفت ها، بیستم بهمن سال 1363 در محیطی غمبار که با گریه های مادرم همراه بود، با او خداحافظی کردم و برادر کوچکم، مسعود هم که آن موقع دو ساله بود را بوسیدم و خودم را به پادگان امام حسین ع رساندم.
در آنجا اکثر بچه ها بودند و تعداد کمی هم نبودند. می گفتند آنها کارشان را پیگیری کرده اند که به جنوب بروند و موفق هم شده اند. ولی مقصد ما معلوم نبود. شاید به جبهه های جنوب و شاید به کردستان اعزام می شدیم. تعدادی اتوبوس در پادگان بود. ما را سوار اتوبوس کردند.
پادگان را با همه خاطرات خوبش پشت سر گذاشتیم و به سمت لانه جاسوسی آمریکا حرکت کردیم. پس از رسیدن به لانه جاسوسی آمریکا، فرمهایی به دادند که آنها را پر کردیم و پس از توقف دو سه ساعته در لانه جاسوسی، سوار اتوبوس شدیم و حرکت کردیم.
شب هنگام به زنجان رسیدیم. هوای زنجان خیلی سرد بود. یک غذای مختصر و حاضری که شامل نان و پنیر بود به ما دادند و بعد در یک مسجد، که در قبرستان و مزار شهدای زنجان بود، خوابیدیم و صبح پس از نماز حرکت کردیم. دیگر مشخص شده بود که به کردستان می رویم. از بیجار و دوراهی دیواندره عبور کردیم. کمی که جلوتر رفتیم، اتوبوس ها ایستادند و منتظر شدیم.
کمی بعد نیروهای مسلح از شهر آمدند و با دوشکا و سایر سلاحها و تجهیزات، ما را تا شهر سقز اسکورت کردند. ساعت دوازده ظهر بود که به سقز رسیدیم. یکی دو روز در پایگاه اعزام نیروی سپاه در سقز ماندیم. در پایگاه به ما شرایط کردستان را آموزش دادند و به ما گفتند؛ اینجا مثل جنوب نیست که دشمن مقابل تو باشد و بتوانی او را ببینی، ممکن است پشت هر بوته و سنگ و خانه ای پنهان شده باشد و ناگهان به تو حمله کند؛. بنابراین نباید به کسی اعتماد کنید و نباید از دست هرکسی خوردنی یا نوشیدنی بگیرید و نباید درباره پایگاه خود با کسی صحبت کنید و اطلاعاتی بدهید، چون دشمن بسیار هوشیار است و جاسوس هایی از بین افراد عادی دارد تا شما را تخلیه اطلاعاتی بکند و در فرصت مناسب به شما ضربه بزند.
بچه های قدیمی سپاه سقز می گفتند که خاک کردستان مقدس است، چون در هر قطعه آن خون شهیدی ریخته شده تا کردستان به دست دشمن نیفتد. صادق آهنگران هم نوحه ای خوانده در رثای شهید بروجردی و میگوید: «خاک کردستان مشک تَر دارد/ از بروجردی ها خبر دارد»
روز بعد از اقامت ما در پایگاه سپاه، ما را به صف کردند و برای دویدن به بیرون از پایگاه بردند. بیست و دوم بهمن سال 1363 بود. چند نفر نیروی مسلح هم ما را در این ورزش نظامی همراهی می کردند تا امنیت ما حفظ شود.
تعدادمان زیاد بود. وقتی از پایگاه به قصد دویدن خارج شدیم همه مردم ما را تماشا می کردند. شاید مسئولان سپاه سقز قصد داشتند با این کار، برای دشمن قدرت نمایی کنند. چون شنیدیم جاسوس های آنها در شهر بودند و خبر ازدیاد نیرو را به فرماندهانشان اطلاع می دادند. از نگاه های مردم نمیشد چیزی را تشخیص داد. شاید آنها که بسیاری شان زن و بچه بودند و تعدادی دیگر کسبه شهر دوست نداشتند جنگی باشد و دوست داشتند صلح برقرار باشد تا در امنیت کامل در شهرشان زندگی کنند.